BooM RooM



Don't forget to make time for yourself today
فراموش نکن امروز برای خودت وقت بذاری !


بیشتر اوقات دنبال اینیم که دیگران رو راضی نگه داریم یا  که یه ملتی رو مجذوب خودمون کنیم و در عین حال به شکل زیبایی گند میزنیم. این یه حماقته :) آیا اون تغییر رو در زندگی هامون پیدا کردیم؟ آیا تاریخ تحول داریم؟ وقتی که به دنیا اومدیم اسممون رو پدر و مادرهامون انتخاب کردن؛ اما تا به حال به این فکر کردین این اسم رو روی یه کتابی یا توی تاریخ به هر قیمتی بنویسیم؟! تنها جایی که اسمامون مفت حک میشه سنگه قبرامونه :) واسه خودت زندگی کن و به برنامه هایی که داری فکر کن. زندگی داستانه. داستانت رو خوب بنویس :)) اگه خوب بنویسی عاشق خودتون میشی :)

پ.ن:بخوام‌ فارسی‌سخت‌بگم داره پدرم درمیاد!اما من اون انتقام رو می گیرم نه از کسی بلکه از خودم :)

درباره تصویر: کوکنهوف -در زبان هلندی به معنای حیاط آشپزخانه (Kitchen Court)- یا باغ اروپا بزرگترین باغ گل جهان که در نزدیکی شهر لیسه(Lisse- در جنوب آمستردام) در هلند واقع شده به عقیده بسیاری از بازدید کنندگان آن، زیباترین فضای سبز جهان است :) این باغ 32 هکتاری در طول سال حدود دو ماه (از 20مارس تا 20می) به روی بازدیدکنندگان باز می شود و میلیون ها لاله در آن به نمایش درمی آید. به اعتقاد اکثر گردشگران، هلند واقعی را می توان در کوکنهوف یافت. (منبع)


هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کُند می‌کند.
برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتابها پناه ببرم.
(تسلی بخشی‌های فلسفه - آلن دوباتن)


مدتی میشه که نبودم پس اول سلام :) امیدوارم حالتون خیلی خیلی خوب که نه عالی باشه ^_^
   جمعه(هفته گذشته)بود که قصد سفر کردیم و با لیستی از کتاب به همراه پسر عموم عازم تهران شدیم. توی ماشین بیشتر از موفقیت و استارت برای رسیدن ها حرف می زدیم تا از طولانی بودن مسیر بهترین استفاده رو برده باشیم. سر صحبتش بیشتر روی مدیریت داشتن خود آدم روی خودش بود :) که من توی این یه قلم زیاد جالب عمل نمی کنم اما زندگی هم مجال این رو بهم نمیده که بیشتر از یکبار زندگی کنم پس باید یادش بگیرم. کلی کتاب هم ایشون به لیست اضافه کردن :)
   بالاخره رسیدیم و بعد از استراحت با شور و شعفی خاص آماده رفتن به مصلا امام خمینی شدیم. وارد نمایشگاه که شدیم متوجه شدم مردم بیشتر از اینکه به فکر آوردن درک از کتابا به ذهن هاشون باشن، به فکر بردن و تکه تکه کردن ساندویج به معده هاشون بودن :| در کل بازار فست فود بسیار بسیار داغ و بوی نه چندان مطبوعش برای ما عذاب آور بود. به اولین غرفه که رسیدم دیدم بحث بحث بند کاغذ و گرون شدنه کاغد بود. فروشنده اون نشر توضیح میداد و می گفت میدونین کاغذ بندی 480 تومن یعنی چی؟! آخه مگه من ناشرم یا قراره ناشر بشم که باید از این چیزا سر در بیارم :/ (والا) در کل به هر بهانه ای که بود همه چی دست به دست هم داد تا من فقط بتونم از اون لیست طویل چند کتابی رو تهیه کنم. خدا رو شکر که 2 تا بن دانشجویی هم داشتم :| الهی که روزی برسه تا تخفیف توی ایران معنا نداشته باشه و اجناس به قیمت واقعیشون عرضه بشن :) خیلی مخلصیم
پ.ن: یه هفته است باشگاه نرفتم :| فردا استاد نَکُشَدَم صلوات :/
(بخشی از کتب :)

Perfect people aren't real and real people aren't perfect
آدمای بی‌نقص واقعی نیستن و آدمای واقعی بی‌ عیب و نقص نیستن


پریروز تو باشگاه باز وزن کشی داشتیم؛ استرس زیادی داشتم و نمی دونستم که اگه به حدی که استاد بهش اشاره کرده بود نرسیده باشم چه بلایی قراره سرم بیاره، سر همین وایسادم ته صف. زمان سریعتر از چیزی که انتظار داشتم می گذشت. نوبت من شده بود و باید میرفتم روی ترازو. چشمام رو بستم و رفتم؛ دیدم سید می خنده و میگه: ها کا همینه :) (بچه کازرون شیرازه) یه نگاهی به استاد کردم دیدم ته چهره یه لبخند خفیفی پیدا میشه :) 4 کیلو کاهش وزن داشتم و همش تا 20 خرداد 6 کیلو دیگه مونده بود. انگار دنیا رو بهم داده باشن سر از پا نمی شناختم. می دویدم اما احساس تشنگی نمی کردم اون تایم دو ساعته مال من بود و من از فرط شادی، روزِگی رو فراموش کرده بودم :) با این تلاش و انگیزه ای که تو خودم میبینم و اگه به امید خدا آسیب نبینم حتما یکی از انتخابی های استان منم!

تو آهنگام داشتم چرخ میزدم و این رو واسه این پست انتخاب کردم : دریافت ! نشد که به شکل مدیا قرار بدم :/

+ نماز روزه هاتون قبول باشه :))) التماس دعای خیر :)

+ قالبم چطور شده؟؟! :)

ترجمه تصویر: اینکه یکی رو خوشحال کنی مهمه و این مهمه که از خودت شروع کنی :)


هر زمان که درد خیلی کُشنده و شدید باشد، مطالعه، چاقوی درد را کُند می‌کند.
برای منحرف کردن ذهنم از افکار مأیوس کننده، صرفاً نیاز دارم به کتابها پناه ببرم.
(تسلی بخشی‌های فلسفه - آلن دوباتن)


مدتی میشه که نبودم پس اول سلام :) امیدوارم حالتون خیلی خیلی خوب که نه عالی باشه ^_^
   جمعه(هفته گذشته)بود که قصد سفر کردیم و با لیستی از کتاب به همراه پسر عموم عازم تهران شدیم. توی ماشین بیشتر از موفقیت و استارت برای رسیدن ها حرف می زدیم تا از طولانی بودن مسیر بهترین استفاده رو برده باشیم. سر صحبتش بیشتر روی مدیریت داشتن خود آدم روی خودش بود :) که من توی این یه قلم زیاد جالب عمل نمی کنم اما زندگی هم مجال این رو بهم نمیده که بیشتر از یکبار زندگی کنم پس باید یادش بگیرم. کلی کتاب هم ایشون به لیست اضافه کردن :)
   بالاخره رسیدیم و بعد از استراحت با شور و شعفی خاص آماده رفتن به مصلا امام خمینی شدیم. وارد نمایشگاه که شدیم متوجه شدم مردم بیشتر از اینکه به فکر آوردن درک از کتابا به ذهن هاشون باشن، به فکر بردن و تکه تکه کردن ساندویج به معده هاشون بودن :| در کل بازار فست فود بسیار بسیار داغ و بوی نه چندان مطبوعش برای ما عذاب آور بود. به اولین غرفه که رسیدم دیدم بحث بحث بند کاغذ و گرون شدنه کاغد بود. فروشنده اون نشر توضیح میداد و می گفت میدونین کاغذ بندی 480 تومن یعنی چی؟! آخه مگه من ناشرم یا قراره ناشر بشم که باید از این چیزا سر در بیارم :/ (والا) در کل به هر بهانه ای که بود همه چی دست به دست هم داد تا من فقط بتونم از اون لیست طویل چند کتابی رو تهیه کنم. خدا رو شکر که 2 تا بن دانشجویی هم داشتم :| الهی که روزی برسه تا تخفیف توی ایران معنا نداشته باشه و اجناس به قیمت واقعیشون عرضه بشن :) خیلی مخلصیم
پ.ن: یه هفته است باشگاه نرفتم :| فردا استاد نَکُشَدَم صلوات :/
(بخشی از کتب :)

دیشب از خبر ساعت 21 شنیدم خواننده جوان و محبوب آقای بهنام صفوی بعد مدت ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری به آرامش ابدی رسید. آهنگ خوشبختی ایشون خاطره های زیادی واسم ساخته. روحت شاد مرد. .

بعد شنیدن این خبر یاد رفیقم کاکا خلیل افتادم؛ با امسال 6 سال میشه که با سرطان درگیره. دار و ندار زندگی پدرش خرج هزینه های سرسام آور بیمارستان و شیمی درمانی شده؛ یاد این افتادم که بیماریش وارد مرحله متاستاز شده. بعضی وقتا که با هم  صحبت می کنیم بهم همیشه یه جمله رو گوشزد میکنه و اون اینکه "حتی تو خود کلمه ناامیدی یه امید هست پسر :)"! از هیچ چیزی ترسی نداره، حتی رفتن. اما همیشه با بغض میگه: مامانم. . همه رفتنی هستن اما بعضی رفتن ها، خیلی دردناکترن. به امید معجزه ای در حالت رفیق. خواهشا برای سلامتی همه مریض ها دعا کنید. .

+ فقط اون تیکه از اهنگ خوشبختی که آیهان میگه: اورگیمنن سنی چوخ سویرم. .

+ اگر مثبت ننوشتم ببخشید. .


A candle loses nothing by lighting another candle
یه شمع با روشن کردن شمع دیگه چیزی رو از دست نمی‌ده


به نام خالق مهربانی ها.

دوستان سلام و لحظه لحظه زندگیهاتون بخیر و شادی.

امروز کتاب "چگونه کتاب بخوانیم" - مارتیمر جی. آدلر  رو تموم کردم. این کتاب فوق العاده است :) این کتاب جزو کتابهایی هستش که تاثیر گذاری عجیبی بر مطالعه شخص داره و سطح فکری آدمی رو به اندازه قابل توجهی ارتقا می بخشه. بزرگترین فکری که، ذهنم درگیر اون شده اینه که بتونم آثاری رو که آقای آدلر به عنوان مثال های کتابش ارائه کرده تهیه کنم و تک تک اونها رو به روش صحیح بخونم. جمله ای از این کتاب که بر دلم نشست در قسمت سطوح مختلف فکری این بود که" خواننده؛ از کتابی که درک کمتری در اون براش اتفاق می افته؛ بهره یادگیری بیشتری می بره؛ چون سطح فکری نویسنده فراتر از خواننده بوده و خواننده چاره ای جز تلاش برای رسیدن به اون سطح بالاتر برای درک نداره". امیدوارم این کتاب رو تهیه کنید و بخونیدش :) به امید فرداهای بهتر.

+ آهنگ صبگاهی ورزشمه. بیسش بالاست. اگه اذیتتون میکنه اصلا پلی نکنین :) خیلی وقته موزیک هایی گوش میدم که نفهمم چی میگن :)))

درباره تصویر: هاوین یکی از کانال هایی هستش که به شدت توصیه میشه :)


۶ ماه تمرکز و سخت کار کردن می تونه پنج سال تو رو تو زندگی جلو بندازه. قدرت ثبات و خواسته رو دست کم نگیر!
  از دمدمی مزاج ها متنفرم! گرچه مدتی هم بخاطر شرایطی دمدمی شده بودم اما الان بهترم! قبلنا کنترلی رو ذهنم نداشتم عین یابو هرطرف دوست داشت می رفت و القصه!  اما حالا انگار دست خودمه هههه :) روزهامون قرار نیست خوب یا عالی باشن. با یکی از دانش آموزام صحبت می کردم متوجه شدم منتظر روزهای خوب و خوش و خرمی هست که فقط تو خیال خودش پیدا میشه؛ این مدل خیال های مخملی رو دوست دارم :) اما زهی خیال باطل! روزای خوب اومدنی نیستن؛ ساختنی هستن :) هیچکی بی درد نیست؛ با درد، غالب بر درد بشی، اون روز تو تردی :)
+ خردادی ها ^_^ کسی هست؛ اعلام آمادگی کنه :)))) بی برنامه نیستیم ^_-
+ تهران- دفاع- پروژه.


همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس                   که درازست ره مقصد و من نوسفرم

[حضرت حافظ]


از خداوند برای شما عزیزان تقدیری سراسر خیر و برکت، شادی، سلامتی، خوشبختی، سعادت دنیا و آخرت و عاقبت بخیری خواستارم .

# واسه همدیگه خیلی دعا کنیم.

+ التماس دعای خیر دارم از تک تک دوستای خوبم توی این ایام مبارک :)


مفهوم زندگی، تلاش دائمی است، پس هیچ‌گاه آرام و ساکن ننشین - چار داروین

وقتی حدود دو و نیم دهه پیش به سل مبتلا شده بودم، دریافتم که «نیروی اراده» موروثی‌ام به طرز غریبی بی‌اثر شده است. در آن روزها، تنها درمان، استراحت در بستر و ورزش‌های به دقت درجه بندی شده بود. نمی‌توانستیم عزم‌مان را برای بهبود جزم کنیم و افراد «مصمم و سرسخت» مسلول، عموما حالشان بدتر بود و زودتر از پا درمی‌آمدند. ولی من دریافتم گوش دادن به جسمم اهمیتی حیاتی در درمانم داشت. وقتی توانستم نسبت به جسمم حساس باشم، «بشنوم» که خسته‌ام و به استراحت بیشتری نیاز دارم یا حس کنم جسمم آن‌قدر قوی شده که بتوانم ورزش‌ها را بیشتر کنم، رو به بهبود رفتم؛ و وقتی دریافتم آگاهی جسمم دچار وقفه شده(حالتی شبیه به آنچه بیماران در روان‌کاوی تجربه می‌کنند وقتی می‌گویند ذهن‌شان «با آن‌ها» نیست.)، حالم رو به وخامت رفت. این شاید برای کسی که به شدت بیمار است، دیدگاهی زیادی شاعرانه یا «عرفانی» به نظر آید ولی در واقع برای من مساله‌ی مرگ و زندگی، مقوله‌ای طاقت فرسا و تجربی بود.  تا جایی که می‌توانم قضاوت کنم باید بگویم که این در مورد سایر بیماران هم صدق می‌کرد. پفاندرس[فیلسوف آلمانی] می‌گوید:«اراده گوش کردن است.» که مشخصا همان «گوش دادن» به جسم را در ذهن متبادر می‌کند.


درد امروز، قدرت فرداست. هرچی امروز بیشتر سختی بکشی، قطعا فردا قدرتمندتر خواهی بود. رنج رو وقتی که توانایی تحملش رو نداری، تحمل کن! این ارزشمنده. .


چند وقتیه که درگیر تماشای این سریالم و توی ایران این سریال با نام های «کت شلواری ها» و «وکلای شیک پوش» توزیع شده. محوریت داستان روی زندگی شخصی به نام مایک راسِ که دانشجوی اخراجی دانشگاه هاروارد هستش و نحوه آشنایی اون با یه موسسه حقوقیِ بزرگ به نام هاردمَن ! اما شخصیتی که من مجذوبش شدم؛ هاروی اسپکتر که وکیل کار کشته و زبده این موسسه است. با اینکه این شخصیت در اوایل داستان بی رحم و مغرور ایفای نقش کرده اما شخصیتی خوش قلب و کاملا جدی هستش که سختی هایی رو بر مایک راس و موکل هاش تحمیل میکنه که به نفع اون هاست. از دیدن فصل اول این سریال خیلی لذت بردم و بشدت انگیزه گرفتم. این فیلم باعث شد که در ظاهر و رفتارم تغییراتی بزرگ ایجاد کنم تا بیشتر شبیه اونی بشم که دوست دارم بشم. به کسایی که از تماشای فیلم های حقوقی لذت میبرن پیشنهاد میکنم که از دستش ندن :) شاد و پیروز باشید :)

+ قالبم رو الان خیلی دوست دارم ^_^


پنج شنبم؛ پنج شنبه خوبی نبود اما خوبش کردم!

استاد دعوام کرد و گفت که دیگه مثل قبل نیستی و سمج بودنت رو از دست دادی. دو سه تا ضربه محکم زد به پشتم و بهم گفت برو بیرون. اون لحظه اصلا متوجه نمیشدم که واسه چی آخه؟! چرا میزنه و چرا داد و بیداد آخه. لباسام رو جمع کردم و از باشگاه زدم بیرون. هوا سرد بود، ده دقیقه ای رو روی سکوی جلوی باشگاه نشستم و فقط به یه چی فکر میکردم؛ استادمون همیشه بهمون میگه تو ورزش باس پررو باشی! و هیچ وقت دست بردار نباشی. تو این فکرا بودم که پاشدم رفتم داخل و با استاد خوش و بش کردم و بهش گفتم: پررو تر از چیزیم که بخواین بندازیم بیرون! خندید و گفت:  میدونستم برمیگردی، تلنگری میخواستی که زدم! استان یه طلا بهت بدهکاره! با این جمله آمپر انگیزم چسبید به فول ^_^ بعد کلی توصیه، باز به تمرین برگشتم :)

امروز صبح این موزیک بدستم رسید. بار اول که بهش گوش دادم گفتم: عجب -_- و موزیک رو بستم. مدتی بعدش به این فکر کردم که شخصی که این رو فرستاده چیز بی خود واسم نمی‌فرسته و دوباره بهش گوش کردم. شعرش قشنگه و اون رو دوست دارم :) به غیر تیکه پایینی اونجایی که میگه: زندگی با هرچی داره قابل تورو نداره :) رو خیلی دوست دارم :)

هدفم؛ نفسمه! و زندگیم با هرچی داره قابلش رو نداره :)

میخوام برات یه منحنی بسازم :) همیشه روی صورتت بمونه
گاهی چاره ی تموم مشکلامون انحنای اون لبای مهربونه :)

با کیفیت گوش بدید - دریافت


دیروز می خواستیم بریم باغمون برای برداشت محصول که کلامی نغز از پدر شنیدم. وقتی داشتیم می رفتیم من عجله داشتم و بابا عین نظامی ها محکم و جدی پشت فرمون نشسته بود و آروم آروم به راهش ادامه می داد، انگار تانک می روندش :)  به بابا گفتم: بابا من شیش و نیم باید باشگاه باشما؟!! گفت: سر وقت به اونم می رسیم و آرامشی عمیق در چهرش موج میزد :) داخل پرانتز هم بگم که هر وقت بابا بگه سر وقت یعنی تعطیل یعنی کنسل و هیچی الا اون کار. نزدیکیای باغ بودیم که بابا گفت: مهم نیست که چقدر ما آدما عجله داریم؛ مهم اینه که امنیت دیگران رو به خطر نندازیم! راننده خوب راننده ایه که ضامن امنیت دیگران باشه!

گرچه نصف مسیر تو دل بیابون بودیم و خبری از آدم نبود و بازم آروم می رفت -_-  ولی عجب جمله ای گفتا. بدون وقتی راننده خوبی میشی که امنیت دیگران رو به خطر نندازی و دلهره به دلشون راه ندی. بس حکیمانه بود ^_^

+ (من باب مزاح) دیشب با این عکس کلی خندیدم؛ بلکه شما هم لبخندی بزنین :)

+ فردا تولد داداشه :) اما نمیدونم دقیقا باید چه کنم -_-


شبی که گذشت؛ شب خیلی خوبی برام بود. یه دختر کوچولوی خیلی بامزه و خوشگل به اسم الینا منو مجذوب خودش کرد. عالم بچه‌هایی که میتونن صحبت کنن با عالم بچه‌هایی که نمیتونن صحبت کنن خیلی متفاوته. دقیقا نمیدونم الینا می تونست صحبت کنه یا نه اما سه کلمه رو خیلی خوب بلد بود و بارها ازش شنیدم؛ ماما، بابا و نُه :)

واکنش‌های بچه‌ها برام همیشه جالب بوده و هست؛ وقتی ظرف شکلات رو جلوی الینا گرفتم، برق چشماش حواسم رو بهش جلب کرد و با اون دستای کوچول موچولو سه شکلات برداشت و هی می‌گفت: نُه؛ نُه. . شاید بزرگترین عدد توی ذهنش نُه بود! حالا هی بنده خدا آقا رضا(پدر الینا) از آسیب‌هایی که شکلات می تونست به دندون‌های الینا کوچولو بزنه براش صحبت می‌کرد؛ و اونم هی کلش رو بالا و پایین ت می‌داد و شکلاتش رو می‌خورد یا وقتی که گربه هامون رو دید چشماش رو بست و با لبخندی عمیق دستاش رو نزدیک صورتش کرد و بالا و پایین می پرید و این یعنی ترس (طبق گفته مادرش) :) قطعا یکی از عواملی که می‌تونه منو به سمت ازدواج سوق بده همین نعمت های کوچولوی خدا هستن ^_^ نمی‌دونید دیشب چقدر دلم براش غش رفت :))

حیف که سر سفره باتریش تموم شد و ساعت نُه و نیم خوابید :| و باقی شب رو فقط تونستم کنارش بشینم و از دیدنش لذت ببرم :)

+ راستی قالب قبلیم بهتر بود یا این جدیده؟! :)

- باتری ساعتم رو عوض کردم.


#درد_دل

ظهور چندتا دونه موی سفید توی بیست و یک سالگی رو گذاشتم پای استرس هایی که کشیدم اما خیلی زوده که توی 23 سالگی سفیدی توی ریش هات هم بیفته. همه میگن: حاجی داری جذاب تر میشی! اما مادرم.

دیروز داشتم طاق باز تلویزیون نگاه می کردم که مامانم بالا سرم نشست. لعنت به من و سفیدی چندتا تار بی ارزش مو که اشک تو رو در بیاره. انّ مَعَ العُسْرِ یسْراً . فعلا که واسه من اینجور تعبیر میشه: انّ مَعَ العُسْرِ عسرا. . یکی دو روزه که باغچه خاطراتم رو عجیب بیل می‌زنم، ظاهر زیبای باغچم، باطن خوبی نداشت. امروز متوجه شدم، علیرغم ظاهر خوب باغچم، کِشته‌هام ریشه هایی بسیار سست و ضعیفی دارند. می‌دونم کنکاش گذشته و مرور مکرر اون به غیر افزایش آلام آدمی چیزی دیگه‌ای نداره. من یا احمقم یا هنوز مرد نشدم که نتونم یه زخمِ بسته رو هی باز نکنم. هی پسر مرد باش؛ غیرت کن. .

موزیک: کفش آهنی- رضا صادقی

 

دیگه نــوبت تـوئه خســته شـی دنیا بشکنی

این بار ایســــتادم تا آخــرش با کـفش آهـنی

بات می جـنگم تا نگی ترسیده بود پیاده شد

بس که پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد

کاش بفهمم!


به نام خدا

دوستان سلام و عرض ادب. لحظه هاتون عالی ؛)

دیشب فیلم ارزشمندی رو تماشا کردم که به شدت پیشنهاد می‌کنم تماشا کنیدِش. فیلم دوازدهمین مرد1 (The 12th Man) محصول کشور نروژ ساخته هارالد زوارت سال 2017. از این فیلم می‌شه چندین واحد درس زندگی یاد گرفت. شخصیت اصلی داستان «یان بالسرود» که  یک ارتشی است با تحمل سختی‌های خیلی زیاد و با همکاری مردم محلی موفق به عبور از مرز می‌شه و جون خودش رو نجات می‌ده. تسلیم ناپذیری و الویت بندی‌های این مرد واقعا من رو متحیر کرد؛ در سکانسی از این فیلم بحث، زندگی یان نیست بلکه هدف؛ دمیدن انگیزه و بالا بردن اعتماد به نفسِ مردم و هم‌رزمان نروژیِ یان هستش. در کل از تماشای این فیلم خیلی لذت بردم.

ما از این قهرمان‌ها کم نداریم. امیدوارم روزی صنعت سینمای ایران بتونه اونطور که شایسته است یاد شهدای قهرمانمون رو زنده کنه. طوری که دیگران(اونور آب) مثل من تبلیغ محصولی رو انجام بدن.

خیلی مخلصیم. یاعلی :)


1- این فیلم حاوی دو صحنه به شدت دلخراشه. گفتم که نگین نگفتش :|


امروز صبح مربی کشتیم تماس گرفت و  بهم گفت که صلاح نمی دونه توی این مسابقات شرکت کنم. دلیلش رو که جویا شدم بهم گفت نمی خواد آسیب به جونم بشینه و بحث زانوم رو پیش کشید اما من خوبم! یکسال و چند ماه تلاش به ثانیه ای بند بود و اون ثانیه کذایی اتفاق افتاد. مدت مدیدی هست که طعم پیروزی رو نچشیدم و الان تشنه یه پیروزی بزرگم. مدتی تلاش می کردم تا خودم رو به دیگران ثابت کنم بعد فهمیدم که اصلا واسشون مهم نبودم که خوب تلاش می کنم یا بد، بعد از اون برای اثبات خودم به خودم تلاش کردم.

امیدوارم کردن واسه مسابقات بهمن :) توکل به خدا.

پ.ن: امروز فهمیدم خیلی بچه‌ام!


توی این روزا فقط این جمله رو تکرار میکنم: همت کن پسر؛ غیرت کن.


دوستان بعد کلی مدت سلام و عرض ادب

اول) خوبم :)))  دوم) واقعا ببخشید که آنجور که شایسه است نتونستم بهتون سربزنم و بخونمتون. سعی کردم تا آنجایی که میتونم بخونم اما گاهی اوقات نشد. بازم ببخشید. ایام عزاداری رو تسلیت میگم و التماس دعا دارم.

توی این یه ماهی که گذشت گره های ریز زیادی توی ریسمان زندگیم افتاد اما روزای خوب زیادی هم داشتم :) اول خوباش رو بگم :)

1- هرچی که جلو تر میرم چیزی رو با ارزش تر از معرفت به خدا نمی بینم و وقتایی که بشدت فک میکنم خیلی تنهام؛ خدا رو در کنارم حس میکنم. خدا رو شکر برای این آرامش و حسه خوبی که دارم :)

2- همیشه یکی از رویاهام داشتن یه خواهر بود، حدود یه هفته ای میشه که خدا بهم یه خواهر معنوی عطا کرده و من رو از فرط شادی به اوج هیجان و دیوانگی خودم رسونده. حالا من یه داداش معنوی‌ام و به شدت نگران خواهر کوچیکه. نرگس کوچولو بهم میگه داداشی -ماجراش مفصله شاید روزی نوشتم-  ^_^ امیدوارم لطف خدا شامل فکرای توی ذهنم بشه تا بتونم کار بزرگی که در پیش دارم رو به نحو احسن به سرانجام برسونم.

3- 25ام شهریور مسابقاته :) چند جلسه ای هست که به زور مسکن دارم تمرین میکنم اما خدا رو شکر که خوب پیش اومدم. تو وزن کشی که بار آخر داشتیم استاد گفت: کمتر به خودت فشار بیار :) دو کیلو کمتر از وزن اعلام شده شدی :) حالا باید یعنی بخورم ^_^ اجازه یه ساندویچ بندری دونون رو گرفتم :)))

4- 5ام ماه زنگ زدم به هم میزی دوران دبیرستانم تا روز پزشک رو بهش تبریک بگم :) بهش میگم روزت مبارک. برگشته میگه: مگه امروز چه روزیه ؟ خدایی حیوونکی حق داره با 4 روز تاخیر بهش زنگ زدم. گفتم : دکی؛ پزشک بودنت مبارک :) برگشته بهم میگه: حاجی اگه به زور هزارتا ایشالا ماشالا ما دکتر جسم بشیم؛ تو دکتر روحی و دمتم گرم. خیلی شیک و مجلسی خداحافظی کردم و بسیار خر کیف از این گفت و گو در یه افقی محو شدم ^_^ منم دکترم؛ دکتر روح هههه :)

حالا بریم سراغ ناخوب ها :|

هرچی فکر کردم مگه میشه واسه من بد پیش بیاد :) تمام گره ها رو دونه دونه با دست باز میکنم؛ بادست نشد با دندون؛ اگر اونم نشه دیگه فقط مامانم، در باز کردن چنین گره هایی تبحر داره :)

+ دعا کنید زانوم زودتر خوب بشه؛ همونجور که گفتم به زور مسکنه که میتونم رو حالت گارد وایسم. شاید تصادف کوچیکی که داشتم واسه مغرور شدنم بوده. خدا همیشه حواسش هست.

+ آنقدر خودتون رو دوست داشته باشین که دوست داشتنی‌ترین شخص زندگیتون خودتون باشید :)


امروز 17 مرداد، سالروز ولادت با سعادت بلاگر Mr. BooM Boom می باشد

این عید فرخنده را به شما و تمام اهالی بلاد بیان تبریک عرض می نمایم :)

به همین مناسبت جشن بزرگی در چهره های گرام شما دوستان عزیز ترتیب داده شده و شما را به لبخند دعوت می نماید

از پذیرش کادو به شدت معذور بوده و در صورت مشاهده پیگرد قانونی دارد


                        با کیفیت گوش کنید - دریافت


تو باید هرچی رو که رویاشو داری انجام بدی، حتی زمانیکه ترسیدی!!


تایم هایی که نتونم تمرین کنم عجیب کلافه میشم. هفته پیش دوجلسه به خاطرات تعطیلات باشگاه تعطیل بود. هیچ وقت به اون اندازه از تعطیلات متنفر نشده بودم. زانوم یاری نمیکنه و عجیب درد دارم.

استاد اصرار داره تو 125 کیلو کشتی بگیرم، اما من دوست دارم لاغر بشم؛ من 86 کیلو رو میخوام؛ تازه به 114 رسیدم لعنتی. به جایی رسیدم که انگار هیشکی درکم نمیکنه. دوجلسه ای که باشگاه تعطیل بود، توی پارک نزدیک خونمون تمرین میکردم. سرما کار خودش رو کرد و درد زانوم تشدید شده. تایمهای باشگاه با مسکن و وقتایی که خونه هستم زانو بند و شال هزارتا چیز دیگه. از همه بدتر اینه که باید طوری رفتار کنم که همچی عالیه :) بابا یا مامان بدونن که دارم چیکار می کنم دهنم سرویسه.

دنیا من به هر قیمتی شده، روتو کم میکنم؛ اصلا پسر بابام نیستم دهنتو سرویس نکنم. به قول یاس "هی زندگی چی کار کردی با من؛ تو این رو بِم بگو تو نامردی یا من ؟"

این عشق - بهنام بانی - دریافت

پ.ن: هیچ وقت تو فصول سرد سال توی محوطه های باز تمرین نکنین :|

توضیح تصویر: این تصویر رو از کانال یه قهرمان برداشتم، قهرمانی که روزها برای بیشتر زندگی کردن جنگید. خانم دکتر روحت شاد :(


احمقانه‌ترین خواستۀ بشر این است که انتظار دارد با تکرار روش‌های همیشگی‌اش به نتایج متفاوت برسد.!

دریافت
مدت زمان: 48 ثانیه


چند دقیقه پیش یه اعلان برام اومد؛ لحظه ای فکر کردم تلگرام رفع فیلتر شده، سریع گوشی رو برداشتم ببینم چه خبره، دیدم  اپ بله ! من: indecision . .

یکی از رفقا این آهنگ رو ارسال کرده بود :) قشنگ بود؛ دمت گرم :) هیچ وقت فکر نمیکردم اپ های داخلی بدردم بخوره :| دولت مردان ممنونیم :) باز به فکرمون بودن و اپ های داخلی واسمون ساختن frown

دریافت


به نام خدا، برای خدا و رضای خدا.

دوستان سلام :) امیدوارم حالتون خیلی خیلی خوب باشه.

نمی‌دونم باید از کجا شروع کنم :) اول سخن عرض تبریک میگم به دانشجویان عزیز بلاد بیان به مناسبت روز دانشجو ^_^ داداش کوچیکه امروز برام متنی فرستاد که بخشیش به این شرحه: « شمع شدی شعله شدی سوختی/ خیر سرت هیچی نیاموختی :) » ( دمت گرم پسر :) . دوم شهادت حضرت فاطمه معصومه رو خدمت همگی دوستان و دوستداران اهل بیت تسلیت میگم :( . 

- این متن دارای خودشیفتگی یا خودستایی خاصی است برای انگیزه گرفتنم، بعدها که آن را خواهم خواند.

دیشب، تمام شب بارون می بارید. شنبه شبا تایم ثابت والیبال داریم. وقتی از سالن برمی گشتم شدت بارون به حدی بود که برفپاکن ماشین قادر نبود تا دید خوبی برام ایجاد کنه، چند لحظه ای ایستادم و مدام به صحبت‌های مامان فکر می‌کردم. مامان چند روز پیش پیشنهادی بهم داد که بهت زده شدم. ایشون گفتن:« نظرت درباره دختر داییت چیه؟! » من: «جان؟ 0_0 » و. حدود یه ساعت از نداشته هام و درسم برا مادر توضیح دادم. نع. قبول نکرد و هی تکرار می کرد «حالا بیشتر فکر کن». مادر من، من نمی تونم برق خوشحالی گوشه چشمت رو به ناراحتی تبدیل کنم اما تا وقتی جایگاه اجتماعیم رو درست نکنم، به هیچ وجه زیر بار این حرفا نمیرم. همراه زندگی من باید خاص باشه و شرایط من رو داشته باشه. زندگی من پر از تنش های مختلفه و خواهد بود، باید توانایی تحمل این تنش ها رو داشته باشه. دیروز به خودم میگفتم: اگر در جایگاهی که هستی بمونی دختر داییت از سرتم زیاده، اما من آدم این جایگاه نیستم. زمین خوردن های بیشتر ایستادن های شکوهمندتری داره. تا سال ۱۴۰۰ که تکلیف درس و خدمتم معلوم بشه دیگه به چنین موضوعاتی فکر نخواهم کرد. لحظه لحظه دیر خوابیدن هام و زود بیدار شدن هام فقط برای یک چیزه. موفقیت.

مادر، اون روزی که بهم درس می دادی تا رابطه ای نسازم یا اگر ساختم کسی رو مورد رنجش قرار ندم خوب ما رو شناخته بودی. من با مادرم خیلی راحتم اما انگار اون بیشتر راحته :) یه بار بهم می گفت: مانع ایجاد رابطه با جنس مخالف نمیشم اما این همیشه آویزون گوشت باشه که قبل اینکه بخوای چیزی بگی یا حرکتی انجام بدی، ببین اگر با خواهرت کسی چنین رفتار یا واکنشی رو داشت خوشت میومد؟ 

یگانه ملکه خونه ما آنچنان رفتار می‌کنه که هر روز بیشتر از دیروز عاشقش میشم.


به احتمال خیلی زیاد این کلیپ رو توی فضای مجازی دیدین :) من که هر روز میبینمش، اما خالی از لطف نیست که شما هم دوباره ببینیدش :)  من که ازش خیلی خوشم اومده :) شاید تاثیر آقای کامبربچ همون شرلوک خودمونه :) با اینکه خیلی اغراق آمیزه ولی عاشق شخصیت شرلوکم :)))

دریافت
مدت زمان: 59 ثانیه


دوستان سلام و خدا قوت :)

امیدوارم روز و روزگارتون خوب و خوش باشه. ایام ایامه امتحاناته و همه در این ایام تلاشگر :) اگه یه موقع نتونستیم بهتون سربزنیم و درست و درمون بخونیمتون به بزرگواری خودتون ما رو ببخشید. بعضی روزا دوتا دوتا امتحان داریم مثل فردا که دست همه دست اندرکاران واحد آموزش درد نکنه ما رو مورد عنایت خودشون قرار دادن :/ و. بگذریم :) در کل سپاسگزارم.

+1 الان داشتم عمر سایت رو نگاه میکردم به این فکر کردم که در روز ۷۷۷ باید من پست بذارم :)) -به شرط حیات- عدد ۷ رو خیلی دوست دارم :)))

(تولد وبلاگ هم نزدیکه و این اصلا اتفاقی نیست :)

+2 خدایا شکرت واسه همه چی، بخصوص آرامش این روزام :))) 

+3 مواظب خودتون و خوبی هاتون باشید و به قول یکی از دوستان Last coming . نمی‌دونم چی چی همون «برمی‌گردم» :| چرا فارسی رو پاس نداشتم -_-

+4 به وقت دی. عنوان پست بعدیم که یادم نره :)) دی ماه ماه عاشقیه ^_^

+5 یه موزیک عالی تقدیم روانتون :)))) 

دریافت

+6 سوال تصویر بنظرتون جوابش چیه؟؟ آره یا نه.  :))

لحظتون خوش :)) یاعلی


من اگر نقاش بودم تو رو هر شب به آغوش می‌کشیدم.


امروز جواب آزمایشای مامان به نظر دکتر رسید. مدت مدیدی بود که نگرانش بودیم. خدا رو شکر همه چی تنظیمه و مشکل خاصی نیست :) بعد شنیدن سلامتیش از عمق وجود شادی و خنکی خاصی کل وجودم رو گرفت. خدایا خیلی ممنونم :) نمیدونم چرا ابراز علاقه کردن و گفتن دوستت دارم اینهمه سخته اما قلبا امروز فهمیدم که خیلی دوستش دارم و خدا کنه غم هیچ کدومشون رو نبینم و زودتر از همشون به موطن اصلیم برگردم. از همه جالبتر اینه که دیروز عصری بابا شال و کلاه کرده و آماده با برگه های آزمایش در دست داشت می‌رفت دکتر :) مامان پرسید: آقا کجا؟! بابا هم نه گذاشت و نه برداشت گفت برم ببینم دکتر واسه جواب آزمایشات چی میگه؛ من که میدونم می‌خواد بگه سالمی پس نیا هههه :)) دکتر هرچی گفت میام بهتون میگم :) مامان و بابا هستن دیگه ^_^ ولی مامان نموند و باهم پیش دکتر رفتن.

دو سه روز پیش کنار داود ( دوستم :) و حسین بودم که یه عکس از سال 97 رو بهم نشون دادن و به تماشا نشسته بودیم؛ برگشتم بهشون گفتم لعنتیا کمتر بخونین بیاین یه بریم دور بزنیم، ما همیشه جوون نمیمونیم. داود میگه: حاجی سگ و بزنی تو این هوا در میاد بیرون؟ :| برگشتم میگم: دهنتون سرویس؛ پوکیدیم والا. . دلم تنگ شده واسه بهار و تابستون که خیلی کارها میشه توشون انجام داد و خونه نشین نشد. دلم کلی خنده عمیق میخواد در کنار دوستام :)))

باید یه تویوب ردیف کنم به گمونم اون طرف کوه برف بیشتری اومده؛ زمستونه و قارتوپا (گلوله برفی) بازیش هههه

+ این پست مثلا باید دیروز نشر میشد که داداش کار داشت و نتونستم :)

+ خیلی دوست داشتم واسه تولد وبلاگم بترم اما حالم گرفته بود و دلتنگ. ان شاالله سالهای بعدی :) (روز 728 تولد دوساله شدن وبلاگم و باچه ذوق و شوقی اون شب من اون وبلاگ رو ساختم :)


آدما می نویسن چون کسی رو که دوست دارن گوش بده، پیدا نمی‌کنن :)


دوستان سلام :)))

1) دیروز بعد 6 جلسه غیبت که بشه دو هفته رفتم باشگاه، سوای اینکه الان خورد و خاکشیرم و بدنم درد میکنه، سر تمرین نکردن، اصلا دیروز کم نیاوردم یعنی کمم میاوردم باز اونجور تمرین میکردم. بگذریم که دیروز استاد اصلا بهم نگاه نکرد و خیلی تلاش میکردم که به چشش بیام اما دیدم نه؛ نمیشه. دلخوره. آخر باشگاه رفتم پیش استاد و ضمن عرض چاپلوسی و پاچه خواری؛ عذر خواهی سنگین به عمل آوردم. استاد بنده خدا میگفت: معلومه تو کجایی؟! نمیگی دو هفته دیگه مسابقاته. حالا بی تمرینیت رو چیکار کنم؟ این وضعش نیست. درس و زن و بچه بهانه است؛ واسه همه اینا وقت گذاشتی مردی. و در نهایت خندید و ولمون کرد :) به نظرتون من پر رو هستم :| دیروز بهم میگفت: خیلی پر رویی ( بعد اینکه دلایلم رو گفتم :/ )

2) تقریبا هر دوهفته یه کتاب غیر درسی( نه سنگین) میخونم؛ قبلنا دوست داشتم اینا رو توی قسمت کمد کتاب یا کتب پیشنهادی بنویسمشون اما از اون جایی که یه حسه فخر فروشی درش دیدم، منصرف شدم. شاید کتاب خوبی رو که خونده باشم معرفی کنم اما دیگه اونجا نمی نویسم.

3) وقتای خالیتون رو با چی پر میکنید؟ خودم درس و گوشی و وبلاگ و ورزش و گه گاهی هم کار. و اینکه میزان تسلطتون روی وقتتون چقدره. کسی رو داریم برنامه 80 یا 90 درصدی داشته باشه؟ منظورم تعهد بالا نسبت به برنامه.

4) چه می کنین که مطالب مطالعه شده از ماندگاری بیشتری در ذهنتون برخوردار بشن؟ بیشتر تو حوزه علوم انسانی منظورمه. روشی که قبلا من برای خوندن مطالب داشتم؛ احساس میکنم توی این حوزه کاستی هایی داره. قبلنا یه بار مفهومی کتاب رو میخوندم و سعی میکردم نهایت دوبار اون رو مرور کنم اما باز هم زوایایی از کتاب و مطالبش برام مبهم باقی میمونه! کسی میتونه کمکم کنه. ممنون میشم.


ﺧﺪﺍﺎ ﺷﺮﺕ ﺑﺮﺍ ﺍﻧﺰﻩ ﻫﺎ ﻋﺎﻟ ﺯﻧﺪگیم :)

ﺧﺪﺍﺎ ﺷﺮﺕ ﺑﺮﺍ ﻧﻌﻤﺖ ﺘﺎﺏ :))))


همگی سلام ^_^

1- این چند روزه به طرز عجیبی کیفم کوکه :)) (مامان یه اسفند میریزی :) اول از همه، برنامه این هفتم اینه که این کتاب رو بخونم :

500 صفحه است :/ خیلی وقته این کتاب رو دارم :) باورتونم نمیشه اگه بگم پیداش کردم -_- اما از خوندنش هم خیلی وقته غافل بودم :( موهم نیست ^_^ چند شب پیش بود که زد به کلم که یه کتاب بنویسم یعنی یه ایده ناب زده کلم؛ به قول بچه های تهران در حددددددد هههههه ؛ اما قبلش باید فنون نگارش رو یاد بگیرم؛ تا اون موقع نزنن تو گوش ایدمون صلوات. بخونیم ببینیم چقدر کمکمون میکنه :) خدارو شکر با دکتر علی هم صحبت کردم گفت تو ویرایش و بالا پایین کردن کتاب کمکم میکنه، اخیرا کشف کردم دکتر سه تا کتاب نوشته :| . این از این :)

2-  پنج شنبه شب خونه داییم دعوت بودیم. رفتیم دیدیم دختر خاله گرام هم اونجا تشریف دارن :) بعد خوش و بش؛ دیدم به همراه یه عدد ابزار لهو و لعب اومده ههههه بلا کِی گیتار یاد گرفته بود من نمیدونم آما خدایی هم قشنگ میزد و هم قشنگ می خوند :) این آهنگ رضا بهرام رو میزد نگم دیگه. اگه تونستین تصور کنین هههه :)  - دریافت

3- دیروز این وویس استاد ایمانی رو گوش میدادم؛ از این وویس انگیزشی تر نیست :) طرف صحبتش دوستان کنکوریه اما من همش رو برای هدف خودم تصور میکردم. فوق العاده است. اگه این وویس رو گوش دادی انرژی گرفتی مطمئنم سختر تلاش میکنی اما اگه ناامید شدی و از گذشتت ناراحت، باید بهت بگم که هنوز زنده ای و فردا های زیادی منتظرتن. مهم نیست اوضاع چقدر سخته، تلاش کن اوضاع نسل بعد خودت رو درست کنی.

دریافت - حجم 1.5 مگابایت - میزان زمان: 11:27

4- از وقتی این جزوه رو دیدم عاشق دست خط طرف شدم ^_^ فکر و حسم میگه توانایی این مدل نوشتن رو دارم :) یه هفته است میخوام این رو تو برنامم بذارم اما خدایی وقت کم میارم. چیکار کنم یعنی.

5- اون روز این رو دیدم :) 80 سال از خلق این آثار میگذره و هر وقتی که میبینمشون حالم خوب میشه :)

6- والسلام :))))

روز و روزگارتون خوش و ایام به کام . :)


آنقدر چشاش قشنگه که. اصلا خاک تو سرم :))))


هو الله سبحانه و تعالی

همگی سلام :))

امیدوارم کیفتون کوک باشه ^_^

.

1- اول بسم الله بریم که داشته باشیم:

دریافت

اول دانلود کن بعد ادامه پست رو بخون :) خوشت نیومد دکمه قطع دنبال رو بزن ^_^

. محبتین باغینین تنها گولو سنن .

.

2- دیشب تو تلگرام داشتم چرخ میزدم تا رسیدم به این عکس :)

دلم ازدواج خواست :(

هههههههه  :)

.

3- دیروز حالم تعریف نداشت و در چنین مواقعی فقط فتوشاپ میتونه کمکم کنه :)

زندگی با چاشنی فتوشاپ ^_^

قشنگه؟ ^_^

(هیچ کار خاصی انجام ندادم خداییش :) فقط واسه تسکین اعصاب بوده ههه )

.

4- یکی از سوالایی که همیشه تو ذهنم داشتم این بوده که:

خدایا میدونی آدم بودن چقدر سخته؟!

بیشتر هوامون رو داشته باش

و خدایی هست مهربانتر از حد تصور

.

5- سه روزه نتونستم کتاب بخونم :/ خیلی سرم شلوغه. خدایی چرا؟! -_-

.

و

.

.

.

دوستتون دارم :))) و مواظب خودتون باشید

تا یه پست حال خوب کن دیگه

یاعلی :)


تویی در دیده ام چون نور و محرومم ز دیدارت

نمـــــیدانم ز نـــزدیکـی کنم فــــریـاد یا دوری

صائب تبریزى


به نام خدا

دوستان همگی سلام :))) امیدوارم ایام به کامتون باشه و از همه مهمتر سالم باشین :)

امروز صب به این فکر میکردم که پرزیدنت حیوونکی اصلا شانس نداره. ایران دچار همه مدل بلایی تو دوره ریاست جمهوری ایشون شده. ان شاءالله که همه چی خوب بشه و درست بشه و به اون روزای خوب برسیم.

1- اول از عصر روز جمعه شروع میکنم که روز انتخاباتم بود :| (از 50 میلیون فقط 8 میلیون؛ جالبطوره :) در یه اقدام کاملا بدون برنامه ریزی و در یک حرکت تاکتیکی رفتیم به اکبر عمو سر بزنیم. حالا اکبر عمو کیه؟ ایشون عموی من نیست :/ اصلا نمیدونم چه نسبتی باهم داریم اما یه قلیل رابطه فامیلی رو خود اکبر عمو بهش اشاره کرد که ماشاالله از بس من در چنین چیزایی تبحر دارم که نگین و نپرسین -_- (فقط میدونم فلانی باهامون فامیله حالا چی میشه مگه مهمه؟ والا )

عصر حدود ساعتای چهارو نیم بود که زنگ زدم به میلاد. بعد از خوش و بش گفتم: پایه ای یه جا ببرمت حالت تنظیم بشه؟ گفت: کجا؟ گفتم: تو بیا. ضرر نمیکنی. قطع کردم و عین گلنگدن کلاشنیکف آماده شدم و رفتم سر کوچه تا ببینم دکی آماده شده یا نه. دیدم چه تیپی زده ^_^ یاد کنفرانسش تو شهید بهشتی میوفتادم هههه :) یعنی چنان تیپی زده بود که فقط در وصفش میشه گفت: دررررر حددددددددد!!!

گفتم میخوایم بریم فلان جا. خونه اکبر عمو! گفت حاجی بیخیال و بگذریم. خیلی ناز کرد ولی به زور بردمش. جالب اینجاست جلو در گفت: حاجی اینا پیرن، خونشون یه موقع میوه و چایی نداشته باشن یه وقت شرمنده نشن. هنوز دیر نشده بیا برگردیم. گفتم: نه بابا مگه من و تو واسه خوردن اومدیم :/ اومدیم خودشون رو ببینیم.

فکرای پس از واقعه: هر قدمی که به سمت خونه اکبر عمو برمیداشتم و با میلاد میجنگیدم به این فکر میکردم خونشون چه شکلیه :) میدونستم خونشون از اون کاه گلی قدیماست اما نمیدونستم چطوریه :)

من عاشق خونه های کاه گلی هستم :))))

وقتی رسیدیم به درب ورودی خونه دیدم یه در چوبی آبی فیروزه ای خیلی ترو تمیز با اون قفلای قدیمی. داخل خونه رو نگم دیگه :) دیوارای کاه گلی، تقریبا نیم متری میشن، بعضا هم بیشتر و هر اتاق یه پنجره یا با یه در سه لنگه دارهکه اونها هم یا آبی فیروزه ای یا یه رنگ سبز خاصی دارن ( تو تصویر هست :) از اون جایی که دیوارها بزرگه پس تاقچه های بزرگ و خوبی هم داره :) یکی از دیوارهای اتاق پر از زندگی و لبخند و کلی خاطره های خوب خوب بود چون پر از عکس بود و همشون هم قاب شده، چقدر تر و تمیز *_* گوشه پایین تاقچه یه رادیو قدیمی و یه ساعت فی قدیمی (تو فیلما از اینا زیاد دیدین؛ خیلی خوشگلن و صدای زنگشون فیل رو هم بیدار میکنه :) چه شمدونی هایی ^____^ حیف که حوض نداشتن ههههه :) یه روزی یه خونه میسازم لنگه همینا :*) که عشق درش موج بزنه :)

ادامه داستان: کبری خاله همسر اکبر عمو اومد استقبالمون و خدا رو شکر من رو میشناخت چون با نوه اش همکلاسی و رفیق جون جونی بوده و هستم :) ما رو به داخل خونه دعوت کرد و دیدیم اکبر عمو نشسته و یه پیرهن سفید رنگی به تن داره که روش یه دونه کاموایی پوشیده (اسم اینا چیه؟ نمیدونستم که نمیدونم :| ). اکبر عمو اصلا ما رو نمیشناخت و هرچی هم گفتیم حریفش نشدیم تا همسر گرام با یه جمله همه چی رو تموم کرد و دیگه تا جد ما رو هم میشناختن :)))

خیلی خوشحال شده بودن. اکبر عمو درست جایی نشسته بود که جلوش یه پنجره بزرگ بود و دید اون پنجره روی درب ورودی اصلی خونه بود. خدا رو شکر که تنها نیست و کبری خاله رو داره و هر روز نوه ها و پسرا و دختراشون بهشون سر میزنن. اما یه چیز رو خوب فهمیدم؛ اونم اینکه پیرامون همیشه چشم به راه هستن و منتظرن که به دیدنشون بریم. به والله نمیدونین چقدر بهم خوش گذشت و چقدر خاطره با اکبر عمو مرور کردیم. تنها راهی که میتونستم با اکبر عمو دربارش صحبت کنم عکس هایی بود که روی دیوار بودن! وگرنه منه جوون 23 ساله با یه پیر مرد نود و خورده ای ساله چکار؟! :)) اکبر عمو خیلی با سلیقه بود و هر جای خونه رو که میدیدم بیشتر دوست داشتم که بدونم که چطور اونطوری شده. از سقف تیرچه ای در دو گوشه خونه دوچیز آویزون بود. یکی هواپیما و دیگری یدونه مرغ پلاستیکی :)))) (قشنگا :) نه هر دم بیل ) داستانشون رو که پرسیدم مرغ رو 50 سال پیش برای پسرش محمد خریده بوده. و اون رو از تهران با چه مشقتی آورده بوده الله اعلم. خاطرات بچگی پسراشون رو چنان قاب گرفته بودن که به اونا حسودیم شد :)

محمد آقا 55 سالشونه. و اون مرغه خاطرات عمیق کودکیش رو میتونه بیاره جلو چشماش :)

بیاین عکسایی که از جمع های دوستانه و خانوادگیمون می‌ندازیم رو؛ چاپشون کنیم و پر کنیم زندگیمون رو از عکسای قشنگ :)))

2- بیدمشک هایی که مامان پیارسال کاشتش خوشگلطور شدن و اینم یعنی بایرام خیلی نزدیکه :)))))

3- حسنی یوسفم قشنگه *_*


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

نیوجاب | آگهی اخبار استخدامی Nicole ورزش پر هیجان فوتبال انگيزه George Biomedical Signal Alex آرمان موویز | مرجع دانلود فیلم و انیمیشن با دوبله فارسی طراحي و چاپ کارت ويزيت