دیروز می خواستیم بریم باغمون برای برداشت محصول که کلامی نغز از پدر شنیدم. وقتی داشتیم می رفتیم من عجله داشتم و بابا عین نظامی ها محکم و جدی پشت فرمون نشسته بود و آروم آروم به راهش ادامه می داد، انگار تانک می روندش :)  به بابا گفتم: بابا من شیش و نیم باید باشگاه باشما؟!! گفت: سر وقت به اونم می رسیم و آرامشی عمیق در چهرش موج میزد :) داخل پرانتز هم بگم که هر وقت بابا بگه سر وقت یعنی تعطیل یعنی کنسل و هیچی الا اون کار. نزدیکیای باغ بودیم که بابا گفت: مهم نیست که چقدر ما آدما عجله داریم؛ مهم اینه که امنیت دیگران رو به خطر نندازیم! راننده خوب راننده ایه که ضامن امنیت دیگران باشه!

گرچه نصف مسیر تو دل بیابون بودیم و خبری از آدم نبود و بازم آروم می رفت -_-  ولی عجب جمله ای گفتا. بدون وقتی راننده خوبی میشی که امنیت دیگران رو به خطر نندازی و دلهره به دلشون راه ندی. بس حکیمانه بود ^_^

+ (من باب مزاح) دیشب با این عکس کلی خندیدم؛ بلکه شما هم لبخندی بزنین :)

+ فردا تولد داداشه :) اما نمیدونم دقیقا باید چه کنم -_-


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موسسه ثبت شرکت شایان دانلود وب سرویس پروازهای خارجی حـُــســیـــن‌یــــوزبـــاشــی؛H o s s e i n Y o u z b a s h i xuexidaohangye مجله ي پوست ، مو و زيبايي لوازم خانگی بلاگ گیاه نوش فلسفه با طعم شکلات تلخ سازکالا